مسافر جان بخواب آروم که دنیا دیگه زیبا نیست
واسه دنیای زیبامون دیگه یک لحظه هم جا نیست
رها شد روحت از دنیا ، دیگه آزاد و بی درگیر
بخواب آروم که دنیامون شده محصور صد زنجیر
کجایی تا پناه شونه هام باشی برادر جان
تو این دنیای خاکستر ، تو این تاریکی زندان
پرنده تو قفس مرد و به شهر گل قدم نگذاشت
پرای شاپرک بازم ترک های جدید برداشت
شده خاکستر این مزرعه شرقیِ ویرونه
زمین آسمونی رو ملخ هرروز می پوشونه
مسافر جان دعامون کن حالا که اون بالاهایی
دعامون کن همین حالا که توی آسمونهایی
دعا کن ای برادر جان برای ما برای ما
که ما دست دعامون یخ زده تو اوج این سرما
دعا کن که همه تو این کویر سرد پوسیدیم
که انگار چارصد ساله که ما باهم نخندیدیم
قلم در وصف روح آسمونیت قاصره الحق
چه ها اومد سرت آی قصه گوی خاطره ناحق
قلم بشکن اگه میخواد سکوتت جوهرت باشه
اگه از یادش ، از فریاد حقش رنگ نمیپاشه
بخون از آسمونها باز آوازی ز دلهامون
که ماتم شد رفیق ما ، میونِ کنج این زندون
مسافر جان بخواب آروم ...
علی حسینمردی
اردیبهشت ۱۴۰۲_۱۴۰۴