عروجنامه

اشعار و آهنگهای علی حسینمردی

عروجنامه

اشعار و آهنگهای علی حسینمردی

عروجنامه

عروجنامه قصه ساده ای ندارد.
شاید زمانی ست که به فکر اینکه «چه کسی هستم ؟» فرو رفتم
شاید زمانی ست که فرو ریختم و فهمیدم مخلوق بی صفت از او بویی نبرده
شاید زمانی ست که فهمیدم معشوقی جز او نبوده و نیست
شاید هم زمانی که از همه بریدم و از او طلبی کردم که بین خودم و خودش محفوظ است
اما خدایا...
این را می دانم که عروجنامه قصه رازی ست بین من و تو
قصه نافرمانی های من و مهربانی های تو
قصه طلبی که با گریه از تو خواستم و هنوز وصول نشده است ولی شک ندارم که به من خواهی بخشید
خدایا!
براستی هر آنکس که گفت «به عدد آدمها را هست برای رسیدن به...» تو دروغ نگفته . چرا که «دلداده بسی بینم و دلدار یکی / جوینده یار بی عدد و یار یکی»
آری
در پی معراج آمده ام
نشانم بده روزنه ای



.

حسین زمان

مسافر جان بخواب آروم که دنیا دیگه زیبا نیست
واسه دنیای زیبامون دیگه یک لحظه هم جا نیست

 

رها شد روحت از دنیا ، دیگه آزاد و بی درگیر
بخواب آروم که دنیامون شده محصور صد زنجیر

 

 کجایی تا پناه شونه هام باشی برادر جان
تو این دنیای خاکستر ، تو این تاریکی زندان

 

پرنده تو قفس مرد و به شهر گل قدم نگذاشت
پرای شاپرک بازم ترک های جدید برداشت


شده خاکستر این مزرعه شرقیِ ویرونه
زمین آسمونی رو ملخ هرروز می پوشونه

مسافر جان دعامون کن حالا که اون بالاهایی
دعامون کن همین حالا که توی آسمونهایی

دعا کن ای برادر جان برای ما برای ما
که ما دست دعامون یخ زده تو اوج این سرما

دعا کن که همه تو این کویر سرد پوسیدیم
که انگار چارصد ساله که ما باهم نخندیدیم

قلم در وصف روح آسمونیت قاصره الحق
چه ها اومد سرت آی قصه گوی خاطره ناحق

قلم بشکن اگه میخواد سکوتت جوهرت باشه
اگه از یادش ،  از فریاد حقش رنگ نمیپاشه

بخون از آسمونها باز آوازی ز دلهامون
که ماتم شد رفیق ما ، میونِ کنج این زندون

مسافر جان بخواب آروم ...

علی حسینمردی
اردیبهشت ۱۴۰۲_۱۴۰۴

 

دانلود در ادامه مطلب

 

رویای بیداری

دانلود در ادامه مطلب

آهنگ وقت سحر

دانلود در ادامه مطلب

 

آهنگ بی کلام فَرّ

دانلود در ادامه مطلب

جهت دانلود به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

نوروز

 

دانلود در ادامه مطلب

 

دانلود و مشاهده کلیپ تصویری این آهنگ در ادامه مطلب

دانلود در ادامه مطلب




نیمه شب در خواب دیدم مضطرم
خسته و گریان و آسیمه سرم
.
ره سیه،تا چشم می چرخد عدم
بوی وحشت می رسد هر دم به دم
.
می دوم در جستجوی راه و نور
در مسیر جاده ای مانند گور
.
چیست اینجایی که من باشم در آن؟
جز سیاهی نیست در اینجا نشان!
.
نیست اینجا یک بشر راهم دهد
نیست اینجا یک نفر دادم ستد
.
چشمهایم نور از کف داده است
پای من بهر سقوط آماده است
.
زانوانم خم شد اینگه این زمان
سجده ای ناغافل آمد ناگهان
.
عربده بیگاه آمد بر لبم
نعره زد الغوث یا رب یاربم
.
الله الله این چه تقدیر من است؟
نیستی در حال تکفیر من است
.
بذر نکبت را به تقدیرم که کشت؟
اینهمه برزخ که بر نامم نوشت؟
.
بارالها ای سمیع دستگیر
نورکی بفرست یا جانم بگیر
.
ناگهان با چشمهای نیمه جان
دیدم از آن دور نوری شد عیان
.
پیر مردی پر ز نور آمد به دید
دل به نور او هوایی شد شدید
.
مشک آبی روی دوشش می کشید
مشک و عنبر از وجودش می جهید
.
آمد آنگه سوی من پیرانه سر
می دوید همچون پدر سوی پسر
.
کرد از لطفش به سوی من دراز
دست خود تا گیرد این دست نیاز
.
جرعه ای از آب بر جانم چشاند
ذکر الله هو به سویم خواند و خواند
.
آه الله این بدن قوت گرفت
وین تمام جان و تن قوت گرفت
.
این جهان پر سیاهی سبز شد
وین زمین پر تباهی سبز شد
.
گوئیا اصلا به دردی پر بلا
من نگشتم من نگشتم مبتلا
.

گفت پیر عشق : اینک ای پسر
عزم سوی ما بکن آسیمه سر
.
رو برون از حیلت و دیوانه شو
بعد از آن با عاشقان همخانه شو
.
عاشقی را پیشه کن چون پر بهاست
"عشق اسطرلاب اسرار خداست"
.
با دو چشم پر سوال و پر شعف
گفتمش ای درّ پنهان در صدف
.
کیستی ؟ چونکه کلامت آشناست
حرف تو از حرف این ملت جداست!
.
خنده ای زد بر من و هیچش نگفت
چشم من بیدار شد از هر چه خفت
.
حسرتی آمد به قلب من پدید
کاش میشد تا ابد این خواب دید
.
#علی_حسینمردی
#تابستان97🌞

#حضرت_مولانا
عکس : تصویر حضرت مولانا بر مغازه ای متروکه در شرق تهران