عروجنامه قصه ساده ای ندارد. شاید زمانی ست که به فکر اینکه «چه کسی هستم ؟» فرو رفتم شاید زمانی ست که فرو ریختم و فهمیدم مخلوق بی صفت از او بویی نبرده شاید زمانی ست که فهمیدم معشوقی جز او نبوده و نیست شاید هم زمانی که از همه بریدم و از او طلبی کردم که بین خودم و خودش محفوظ است اما خدایا... این را می دانم که عروجنامه قصه رازی ست بین من و تو قصه نافرمانی های من و مهربانی های تو قصه طلبی که با گریه از تو خواستم و هنوز وصول نشده است ولی شک ندارم که به من خواهی بخشید خدایا! براستی هر آنکس که گفت «به عدد آدمها را هست برای رسیدن به...» تو دروغ نگفته . چرا که «دلداده بسی بینم و دلدار یکی / جوینده یار بی عدد و یار یکی» آری در پی معراج آمده ام نشانم بده روزنه ای