درفش کاویانت...
ساز توست
فریاد زن کاوه!
بگو از آنچه کورش گفت
از قلب گل یخها
از آن نسلی که می بارید
و قلب آسمانش که...
هم اکنون در حصار است!
بخوان تا که درفش کاویان در دست داری
و ققنوسان و سیمرغان چنین می پرورانی
درفش کاویانت ...
ساز توست
فریاد زن کاوه!
علی حسینمردی
مرداد1391
ذوالجناح!
ای اسبمرد روز ده
گو از آن گلهای بر نیزه سوار
گو از آن مرد به خون غلطیده ای...
که خونش سالها میجوشد و عشقش...
به شیر مادران رفته...
و در رگهای فرزندان آزاده ست
ذو الجناح!
باز از دل نور آمدی ...
بی یار و یاور...
بی سوار
ای اسبمرد روز ده...
بگو از جور شمر و خولی و بن سعد....
که تا دنیا به دنیا گشت...
نجاست هایشان را در رگ شیطان حق پوش زمانه...
به جای خون فرو بردند...
ذو الجناحا!
بگو از باوری که ...
زیر پاهای بد اندیشان
و یا آن محتسب نامردمان پست ...
نمیمیرد
همانگونه که زیر سم اسب کوفیان هردم
نمرد و بازاو جاری ست
بگو از آن تلاوتها
که میگویند بر نیزه...
خدا را نیز گریان کرد
بگو از داغ زینب ها
و سجادان روشنگر
و دستان بریده ...
در دل دریای خشکیده
علی حسینمردی